۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

خار درا سرشکن! واش درا کون سوجان! - گیل آوایی


خار درا سرشکن! واش درا کون سوجان!
امروز هوا دیوانه شده بود یعنی هوا دیوانه نشده بود باد یاغی شده بود یاغی ای که بسرش زده باشد و همه چیز را خواسته باشد بهم بریزد ویران کند از سر راهش بردارد. در چنین هوایی با چنین دیوانه ای زنجیر پاره کرده! هوای قدم زدن بسرم زد و رفتن کنار رودخانه راین، راینی که یک قدمی دریا رسیده و از تب و تاب افتاده لم داده خوش خوشان به آخر خط! می رسد اما امروز بادِ یاغی چنان پریشانش کرده بود که نه از خوش خوشانی اش نشان داشت و نه اصلا آن شکیبای آرام و رام که می شد کنارش قدم زد و خیال پر داد با این همه شال و کلاه کرده از نوعِ بهاری اش! زدم بیرون و رفته بود تا نزدیکیهای دریا دیدم ساحل پریشان تر از رودخانه چنان ماسه به سر و کلۀ آدم می زند که انگار شلاق گرفته دستش یاغی تر از باد شده یا چه می دانم شاید با باد کله به کله شده بود! برگشتم و راه رفته به خانه را گرفتم! میانۀ راه منظره ای که در این عکس می بینید مرا بیاد گیلان جانم انداخت و آن طنز مانندی که نشان از پیوند ناگسستنی و دیرینۀ ما گیلکها با آذری زبانان ماست. اگر چه ملخ پر نمی زد ولی با خودم خندیدم. خندیدن از این که : خار درا سرشکن! واش درا کون سوجان = خار دارد سرشکن، علف دارد کون سوزان!
ماجرایش هم اینطور است که از دیر باز هنگام کاشت داشت برداشت! شالیزار، کارگران فصلی ای از آذربایجان-خلخال-اردبیل و.... به گیلان می آمدند و کار می کردند. بسیارانی از همین طبیعی ترین متحدان ما گیلکها، آمدند و در گیلان ماندگار شدند و حتی گیلک تر از ما گیلکها! اما صد البته واژه و اصطلاحات تازه هم به زبان گیلکی افزودند. این تازگیهای زبان را بویژه در غازیان انزلی بخوبی می توان هنوز هم دید یا شنید! آن سالهای جوانی ام هم یکی از همین آذریهای گیلک شده یا شاید گیلک آذری شده، کارش این بود که تابستانها یخ در بهشت درست می کرد و در محل ما می فروخت و هنگام فروش برای جلب مشتری بلند بلند داد می زد: ساب بوکوردم شکرا زیاد دوکوردم = اشتباه کردم شکر را زیاد ریختم! ( بوکوردم و دوکوردم دو فعل گیلکی کودن = کردم و دوکودن = ریختن، پوشیدن هم معنی می دهد! است.) یکی از تغییرات و تازگیهای زبانی ست که اشاره کردم! و اما آن ماجرایی که با یادآوری اش خندیدم چنین بود که یکی از همین کارگران فصلی یا بقولی مهاجر! برای اولین بار آمده بود گیلان تا کار کند. خسته رفت زیر درختی نشست اما هنوز نشسته ننشسته آخی چنان گفت و بلند شد و بلند شدن هم همانا و خار به سرش فرو رفتن! بیچاره رفته بود زیر درخت ازگیل که ما کونوسدار می گوییمش! روی گزنه! که ما گرزنه می گوییمش! نشست!  و آن شد که نباید می شد!
چنان عصبانی می شود که وقتی به ده  برمی گردد به همولایتی هایش می گوید گیلان نروید که خار درا سرشکن! واش درا کون سوجان!



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر