۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

ناتمام

من که می سوزم در این دلتنگی ِ کابوس وار
ره چه می داری به رویم، نیست حتی یک سوار

گرد و خاکی گر که دیدی، هست سوز ِ انتظار
ای دریغا غربت و جشن غریبانه بهار

نازنینم، ساز کن آن مهربانی های خاک
دل فراوان تنگ ِ یک عطر ِ شکوفه از دیار

من چه گویم جز هم آوا با نواهای تو ام
با تو در این بی بهار ِ دور مانده از بهار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر